جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر عبدالله مجرد (عبادی)
آخرین اشعار ناب عبدالله مجرد (عبادی)
|
انتظار
من منتظر نگار خویشم، چه کنم
وابسته به عشق یار خویشم، چه کنم
شبها همه در راز و نیازم به خدا
در هاله ی انتظار خویشم، چه کنم
یا رب فرجی نما و وصل حاصل کن
وامانده به کار و بار خویشم، چه کنم
مانند غریبه ها و تنها شده ام
هر چند که در دیار خویشم، چه کنم
صیاد زبردست و هنر پردازم
تیری به دل از شکار خویشم، چه کنم
آزاده تویی، سرو تویی، بنده غلام
زندانیِ این حصار خویشم، چه کنم
دستم نرسد به قامت سرو بلند
دلخوش به همین شعار خویشم، چه کنم
فرهاد صفت به کوهت عادت کردم
با تیشه درون غار خویشم، چه کنم
جانم به فدایت بکنم گرچه کم است
شرمنده از این عیار خویشم، چه کنم
گر وصل تو حاصل بشود فصل خزان
انگار که در بهار خویشم، چه کنم
گویند "عبادی" سوخت از آتش عشق
محصورِ همین شرار خویشم، چه کنم
عبادی اَهِلی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.