سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      حديث عشق

      شعری از

      محمد رضا لطفی

      از دفتر دستم را بگیر نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ تير ۱۳۹۴ ۱۲:۳۶ شماره ثبت ۳۸۳۳۹
        بازدید : ۳۹۴   |    نظرات : ۲۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

        
      حدیث ِ عشق بالا می برد ما را ! 

      نمی دانم چرا حافظ چنین گفته است : 

      که عشق آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشکل ها؟ 

       

      ولی من معتقد هستم 

      که هر مشکل به دستِ عشق 

      آری  می شود آسان! 

      حدیث ِ عاشقی این است. 

       

      حدیث ِ عشق را از من شنو  باری 

      تو را  تا ماورا 

      بالاتر از اندیشه های ِ این زمینی ها 

      تو را تا اوج  تا معراج 

      تو را تا کهکشان ها می برد بالا ! 

      تو را از فرش  

      تو را تا عرش

       

      تو را برکت فراوان می دهد این عشق!

      تو را بال و پر ِ پرواز خواهد داد. 

      صدایِ  گرم 

      برایِ خواندن ِ آواز خواهد داد. 

      به تو بال ِ پریدن می دهد این عشق 

      به تو درس ِ شهامت را؛ 

      وآتش می زند 

      کبر و حسادت را. 

       

      شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هایل؟ 

      به ساحل می شود تبـدیل؛ 

      و حسرت می خورند این حال ِ ما را 

      جملگی دیوانه و عاقل. 

       

      بلی من عاجزم از وصفِ اعجاز ِ خداوندانِ عاشق پیشه و شیدا! 

      برای من حقیقت می شود پیدا... 

      و تنها از زبان ِ عشق می نوشم.

      ردای ِ عشق می پوشم .

      برای عشق می جوشم . 

      و هرگز نیستم در قید خودکامی و  بدنامی ... 

       

      و باکی نیست از  بر پایی این گونه محفل ها ! 

      تصور می کنید این عشق مُنحل می کند ما را ؟ 

      که در هستی ببین  حل می کند ما را ! 

      تصور می کنی این عشق  

      مَعْطل می کند  ما را ؟ 

      تو را از خشم و نفرت می کند خالی

      که دیگر دل نمی بندی  

      به این دنیای پوشالی. 

       

      و عاشق پیشگی یعنی: 

      پذیرای ِ وجود ِ خویش می گردی.

      برای خویشتن هم بیش می گردی 

      و فارغ می شوی از رنج ِ دیروز وغم ِ فردا  و آینده... 

      و چون دیوانه ها بیگانه با هم قوم و هم با خویش می گردی . 

       

      بلی اعجاز ِ عشق ِ آتشین این است: 

      تورا با خود هماهنگ می کند این عشق

      تو را آری خوش آهنگ می کند این عشق. 

       

      قبیله یک نفر یعنی ، همین معنی! 
       

      و عاشق پیشگی یعنی سپردن خویش را در عالم ِ هستی

      دقیقن عین ِ سر مستی ! 

      و عاشق پیشگی یعنی: 

      عبور از مرز ِ ساعت ها 

      رهایی از شکایت ها

      حریم زشت عادت ها

      و یعنی نمره یِ صفری به خود دادن ! 

       

      تفاوت نیست دیگر هیچ  بین ِ لاله و لادن ! 

       

      و عاشق پیشگی یعنی: 

      تو باید حل شوی در عالم هستی

      شوی تو آشنا با عالم ِ مستی...

       

      شوی تو آشنا با عالم مستی!!!

       
       
       
      محمدرضالطفي
       
       
      ۵
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0