« شیخِ صنعان »
جارچی از بنِ جیفه گاهِ جهل
لُجّه لُجّه
محاسنش بر می شمرد وُ !
رَبش
و حاجی و ریشش ...
من ماندم وُ محرابِ لجن مالِ سخن
ناگاه
آن شیخِ صنعان را
چه شد ؟! ...
مسجد و میخانه
جمعیتِ خاطر شدند
وقتی قبله
از زبرسویِ لاجوردِ نماز برافتاد وُ
کاسه یِ لخشانِ سرش
میگسارِ ترسایِ دلش شد !
این شعر رو خیلی دوست دارم چون خودم در سرودنش زیاد دخیل نیستم و با کمترین ویرایش آمده و یکی از عجیب ترین شعرهامه
تقریبا سحرگاه از خواب بیدار شدم خواب آلود با موبایل ثبتش کردم و خوابیدم صبح فردا با خواندنش گفتم عجب اراجیفی به هم بافتم این یعنی چی ؟!!! ولی کنجکاوی باعث شد شیخ صنعا که در شعر اینگونه نوشته بودم در اینترنت جستجو کنم و در کمال تعجب ببینم داستانی کسی را نوشته ام که هرگز اسمش را نشنیده بودم تا آن زمان !!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جارچی : کسی که آواز دهد مردم را در کاری
بن : ریشه ، بنیاد ، آخر
جیفه : مردار لاشه
لجه : میانه ی دریا ،پرتگاه ، ورطه
محاسن : نیکویی ها ، ریش و سبیل
جمعیت خاطر : خاطر جمع ، آسوده ، بی تشویش
زبرسو : سمت بالا ، سوی بالا
لاجورد : آبی ، اشاره به محیط و کاشی های فیروزه ای مسجد
لخشان : لغزنده ، لغزان
ترسا : مسیحی
شیخ صنعان : نام بزرگی که هفتصد مرید داشت و شیخ فریدالدین عطار هم از مریدان اوست . گویند که از بد دعای حضرت غوث الاعظم بر دختر ترسا عاشق شده از اسلام درگذشت ، مگر به آخر هدایت غیبی دست او گرفت .(غیاث اللغات ). شیخ صنعان که در ادبیات فارسی معروفست ، درست معلوم نیست کیست . در ادبیات فارسی شیخ صنعان را چنین وصف کرده اند: که وی عابدی گوشه نشین بود، سپس دلداده ٔ دختر ترسائی شد و از مسلمانی رو برتافت وبکلیسا شد و زنار بست . آنچه درباره ٔ این داستان میتوان بتقریب گفت ، اینست که داستان شیخ صنعان براساس احوال فقیهی نهاده است معروف به ابن سقا که در قرن ششم هجری در بغداد میزیست . بسال 506 هَ . ق . که یوسف بن ایوب بن یوسف بن حسین همدانی فقیه و عارف معروف ببغداد شد، ابن سقا بمجلس وی رفت و از او پرسشی کرد. یوسف برآشفت و گفت : خاموش شو که از تو بوی کفر میشنوم و به دین اسلام نخواهی مرد. سرانجام ابن سقا به روم رفت و ترسا گشت . (تلخیص از جستجو در احوال و آثار فریدالدین عطار تألیف نفیسی صص 90-91). و رجوع به کامل التواریخ ابن اثیر وقایع سال 506-535 شود :
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه ٔ خمار داشت .
بگسلانم سبحه و زنار بندم بر میان
عشق ترسابچه ای خواهم که صنعانم کند.