دوشنبه ۳ دی
پریساتیس (پری افسانه ای در ایران باستان) شعری از مرتضی درویشی ( اشکان)
از دفتر از تنهایی نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۴۵ شماره ثبت ۳۸۰۲۹
بازدید : ۸۶۸ | نظرات : ۲۲
|
دفاتر شعر مرتضی درویشی ( اشکان)
آخرین اشعار ناب مرتضی درویشی ( اشکان)
|
بر زبان ها هنر سومریت افتاده
و زمانه به کف سروریت افتاده
این چه سحری ست محیا شده با لیقه ی تو
نکند بعثت و پیغمبریت افتاده
آمدی چند قدم ، مانده که تا من برسی
باز در من طمع رهبریت افتاده
همچو طفلی که هراسید بخوابد بروی
جامه پنهان کند ، افسونگریت افتاده
خوش به حال دل رنجیده ی رعیت پسری
که شده لعل و به انگشتریت افتاده
صاحب سخت ترین خنده ی عالم شده ام
تا شنیدم هوس دیگریت افتاده
آری اصلا به غلط بود تمنای لبت
تا که یوسف به تب بستریت افتاده
باشد اصلا به درک می گذرم از شهدی
کز نمکدان لب عنبریت افتاده
همه ی شهر شدن خیره شدی قبله نما
به گمانم ز سرت روسریت افتاده
قاضی محکمه من حبس ابد می خواهم
تا ابد قرعه به تو ، داوریت افتاده مرتضی -اشکان درویشی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.