ترس آن چنان اميد از ما مي برد
كه درماتم سراترديد ازما مي چرد
پرسيم ز_خود،هرآن، ز_هربيم
ز_چه مي ترسي وبازازچه تسليم
كه اين ملت ز_ماهردم چه گويند
در اين بيچارگي ديگر چه جويند
بترسي باز،ز_بيكاري ومشكل
برفت ياد خدا ورفتيم ازكِل
كنيم زاري به افعال گذشته
زنيم برسر ز_ افكار خجسته
ازاين سدي كه ما درسرنهاديم
از آن چشمه دگر پا درنهاديم
نبينش درجهان اينگونه بي سود
كه كاردارجهان هرگز نياسود
اگربرگي زِ_ يك شاخه بچيند
ز_خاكش منفعت آن گل ببيند
برگي از خزان چون شود خاك
زِآن غنچه كندپيراهنش چاك
مكن هردم گله بر كار او زود
مبين درهيچ غير_كاراو سود
بصيراست وخودش بسيارگفته
كه يك برگ ازدرخت بيكارنيفته
الهي تو خودت اين دل قويدار
كه اين غول درون نگرده بيدار
ماييم طفلكاني سست پندار
تويي اندر جهان حي نظردار
بر_ما گفته اي با ترس بجنگيم
ببيني كه چقدر در دل زرنگيم
ولي چون كودكان درحين غوغا
پدر باشد كنيم بسيار هي وها
خدايا ميكنم بازاستغاثه
نگيريش دعا بل التماسه
بيا وبردل ما دست بگذار
بده صبري وترسش راتوبردار
كه هرلحظه به دورتوبگرديم
به دست ترس به دورغم نگرديم
به گوش جان بگيرپس پند_دهقان
كه يادش مي شودترس بندانسان
محمد دهقان نيري بهار90