زمان مفارقت !
ای ناب ترین احساس دورن من !
وسعت عمق وجود انسان از فرش دل تا عرش خداست.
وقتی عشق کسی در وجودت آشیانه کرد ، حد دوست داشتنت می شود تا عرش خدا.
تا به خودت می آیی و سربلند می کنی ، می بینی دلتنگی نبودنش ، اولین میراث حضور عشق ناب او در دلت شده و ناخودآگاه در ضمیرت اینگونه زمزمه می کنی : " دوستت دارم تا خدا "
دوست داشتن من ، پاسخی ناب به نیاز من از سوی توست و وقتی دریافتش می کنم، کشتزار وجودم با عشقت بارور می شود و آن وقت است که در زمان خوشه چینی ثمره این عشق ، سپاسگزار خدایم می شوم...
دوست داشتن تو ، همواره گرسنگی روحم را برمی انگیزد و من در این میان تنها آرامشم را در تو ، جستجو می کنم.
نمی دانی وقتی از خیال خودت برایم حرف می زنی ، عقل من در نظرم هیچ است و بر زبانم جز رضایت تو ، کلامی جاری نمی شود...
اما با همه این حالات ،
با گذر روزگار ، چه کوتاه و چه طولانی ، گاهی زمان مفارقت فرا می رسد....
همان لحظه ی تلخی که ما انسانها از آن به عنوان لحظه ی تلخ جدایی نام می بریم.
این لحظه حقیقتا" تلخ است و دردناک ، اما شاید به گونه ای دیگر باید نگاه کرد به جدایی دلها ... ، آنگونه که اندوهی به دل گرفته نشود. چرا که هر آنچه بر قامت دوست در نظر ما زیبا و دلنشین است ، به زمان جدایی باشکوه تر و دل انگیز تر خودنمایی می کند و دلچسب تر رخ می نماید...
باید این باور را بپذیریم که :
" مقصود دوستی دلهای پاک ، اعتلای روح است و بس ... "
و اکنون شاید زمان مفارقت فرا رسیده....
و من در این زمان ، اینچنین تو را می سرایم :
برای دل بهانه ای ، ز یاد من نمی روی
تو را طلب ز خود کنم ، ز یاد من نمی روی
کجای دل نشسته ای که این چنین بهانه ای
بهار یاد توست کنون ، ز یاد من نمی روی
**
تهران
3/3/1394