نصيحت مردمان
یک منافق شد به منبر در سخن
گفت مردم گوش گيريد مرسخن
گر دروغي از زبان آمد برون
روز رستاخيز سوزيد از درون
آتش از بيرون بسوزاند بدن
از درون افسوس سوزد روح وتن
گر بسوزي از برون سختي كشي
از درون صد طعم بدبختي چشي
صد بگفت از راز صدق هر كلام
صد دو چندان از جزاي كذب تام
پس فرود آمد ز منبر بعد از آن
ره به سوي خانه، راضي از بيان
در تجارت دست او پنهان نمود
دست خود دردست دزدان مي نمود
صد دروغ از بهر اين اموال گفت
راست را با صد دروغ آمد به جفت
رهگذر كو حرف آن واعظ شنيد
با شتاب آمد به سوي او دويد
گفت ترسم از گناه كذب تو
آنچه گفتي نيست اندر جذب تو
اين چنين گويي سخن با مردمان
پس چرا خود نيستي در ترس از آن؟
صد سخن گويي همه دركذب، تو
ني بترسي از سزاي كذب، تو؟
گفت يارا من سفير حق شدم
من پيام آور ز مير حق شدم
صد گنه دارم ولي دارم پيام
از خدايي كو بگويد اين كلام
كي بپرسي از پيام آور كه ايي؟
كي بپرسي از پيام آور چه ايي؟
رهگذر گفتا به بيراه مرو
راه حق گير و به گمراه مرو
با چنين ترفند گشتي تو امين
بهر مال ديگران كردي كمين
مردمان ايمانشان در دست توست
جملگي اموالشان در بند توست
كي توان گويي كه من باشم سفير
خود خدا انگاشتي اي بي نظير
از زبان او بگويي درس خويش
اين چنين پيموده راه نفس خويش
اين لباس بي گناهان را مپوش
از درون كافر، برونت خرقه پوش