پیشاپیش روز پدر را به همه ی پدران عزیز تبریک می گم
آدم و حوّا
آدم از یک اشتباهش رانده شد
داستانی که مکرر خوانده شد
قصه ی آدم فقط یک سیب نسیت
این فقط تبعید یا تأدیب نیست
مقصدی گنگ است و راهی دور و سخت
پادشاهی بی سپاه و تاج و تخت
فتنه ها کرد آدم و جنجال ها
روز ها و ماه ها و سال ها
اشتباه و اشتباه و اشتباه
هم تعصّب هم حسادت هم گناه
گر تمام از چشم آدم دیده ای
چشم خود واکن ، کمی کم دیده ای !
فتنه ی حوّا از آدم کم نبود
هان ، مگر حوّای ما آدم نبود ؟!
آدم از روزی که دل را بنده شد
داخل چاهی که حوّا کنده شد
نقش آدم را چه زیبا و چه زشت
در نمایش ها فقط حوّا نوشت
آدمی هر جا اگر یک خانه داشت
خشت اول را همان حوّا گذاشت
بود حوّا بر زمین و فرش هم
در صعود از دره ها تا عرش هم
رد پایی هم گر از حوّا نبود
روی دوشش بوده حتما در صعود !!
گاه زخمند این دو گاهی مرهمند
روزِ دعوا ، شب در آغوش همند
هر چه را دوشیزه حوّا !! می خرد
از بهایش رنگ آدم می پرد !
نعره هایی هم که آدم می کشد
هر چه هم غرّا و محکم می کشد
گوش حوّا جان بدهکارش که نیست
آدم و فریاد او یارش که نیست
در گذشت قرن ها و سال ها
با تلاش جمعی از خوشحال ها
سالروزی شد به نام هر نفر
روز حوّا مادر و ، آدم پدر
هدیه ی مادر طلای ناب بود
قسمت آدم فقط جوراب بود !!
طنز ها گفتیم از حوّای خویش
از گل خوش رنگ و خوش سیمای خویش
زانکه از پهلوی آدم زاده شد
مونس و همراه و همدم زاده شد
آنکه با یک خنده ی شیرین خود
کرده ما را عاشق دیرین خود
آدمیم اما به حوّا بسته ایم
گام اول ، او نباشد خسته ایم !
بی وجودش ای خدا ما چیستیم ؟
باشد او هستیم و بی او نیستیم
هر چه حوری پر شود دور و برم
می دهم ، حوّای خود را می برم !
زن ذلیلی نیست ، در افکار من
گرچه خود پیداست در اشعار من !!!
نکته ای می گویم و ختم کلام
عزّت ما زن ذلیلان مستدام !!!!