يکشنبه ۲۷ آبان
این روزها که دیگر نیستی پدر.... شعری از مریم شجاعی
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۲۳:۵۵ شماره ثبت ۳۶۴۱۸
بازدید : ۴۹۹ | نظرات : ۴۷
|
آخرین اشعار ناب مریم شجاعی
|
آنروز که در سرمای سخت
دستان مهربانَت
ضخیم شدند
و دیگر نوازشم نکردی
متنفر شدم
از زمستان
وصدای بادهای وحشیانه اش.
آنروز که باران
بیرحمانه
و شدیدتر از هر روز
بر سر بی پناهت بارید
متنفر شدم
از پاییز و ریزش برگهایش.
آنروز که با آخرین تَوانت
دستان کوچکم را فشردی
و معصومانه
مظلومانه
در چشمانم خیره شدی
و بی صدا
با من وداع کردی
متفر شدم
از دلدادگی ... و ...وابستگی...
و این روزها....
این روزها که دیگر نیستی...
آری....
این روزها
که دیگر نیستی پدر...
تا با خوشحالی
برایت خودم را شیرین کنم
و خستگیهایت را
با پیراهنی که دوست داری
از تنت
بیرون کنم...
از این روزها متنفرم پدر.
چگونه است که بی تو
غمگینی ام را
نمیشود انکار کنم.
بغض واژه ی تکراری ست
که شکستنش دیگر
آرامم نمیکند.
مرا با خود ببر
به هر جایی که هستی
که مهم نیست خوب بودن و نبودنش.
که مهم نیست چه بر سرم می آید.
من در نبود تو
سالها سوختم
و حسرت یک لحظه نگاهت
مرا سوزاند...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.