سلام به شاعران اهل علم و ادب
فیلم کشتن سگها که شایعه شده در شیراز اتفاق افتاده را حتما دیدید یا شنیدید بسیار کار غیر انسانی و وحشیانه ایست که در شان یک انسان نیست این شعر نه تنها اعتراض بنده حقیر به این رفتار غیر انسانی است بلکه فریادی برای هرچه سریعتر متوقف شدن آن است.
سگ
سگی را دیدم اندر یک خیابان
شده نقش زمین و میدهد جان
بپرسیدم یکی را درد او چیست؟
بگفتا در جواب او را کسی نیست
خلایق خالق حیوان مگر کیست؟
چو میدانی خدا،پس این چه رسمیست؟
به ناگه کودکی آزرده آمد
بگفتا او بکش جان به لب آمد
بگفتم بهر کودک از چه کشتن؟
بگفتا زنده بودن به زمردن
ولیکن هیچ دلسوزی نباشد
بجز مرگ مرهمی بر او نباشد
بدیدم دخترک آکنده درد است
سرو رویش چه بی اندازه زرد است
از این صحنه شدم رنجور و غمگین
برایم این گران بس بود و سنگین
وضوح دیدم که انسان جنس سنگ است
بهار زندگی خزان جنگ است
طبیبی نیست و درمانش ندانم
رهایش سازم از مرگ نتوانم
سگ بیچاره ماند با روزگارش
همه رفتن دریغ از حال زارش
بکن کوته که این قصه دراز است
مگو راستا چه کس محرم راز است
چه کس محرم راز است؟
<p style="text-align: center;" center;\"="">