سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        به لطفت ساقیا امشب بسی مستانه ميرقصم

        شعری از

        سعید احمدجامی (خواجه)

        از دفتر غزل نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۱۵:۳۷ شماره ثبت ۳۶۲۹۲
          بازدید : ۴۹۷   |    نظرات : ۵۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سعید احمدجامی (خواجه)

        به  لطفت ساقیا  امشب  بسی  مستانه  ميرقصم
        اگر جامم  نكو داری  به  یک  پیمانه  میرقصم
        كف ميخانه میشویم  به اشک  پاک  خود  امشب
        به  دستت میدهم  دل  را دمی  جانانه  میرقصم
        به  زیر پای تو دل را کنم  فرش  و زنم بر هم
        کنم ویران و چون مجنون در این ویرانه میرقصم
        چنان مستی به پا دارم  که مستان  در عجب مانند
        به  گرد شمع  این محفل  چنان  پروانه  میرقصم
        مرا مستی  دو چندان  کن  بده  می  را  بجوش آرم
        چو موجی سرکش وجوشان دراین میخانه  میرقصم
        مشو غافل تو ای خواجه سحر نزدیک  و می اند ک
        بنوش از جام و گو با  دل  که  چون دیوانه میرقصم
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1