سه شنبه ۱۵ آبان
هيچ كس امكان ندارد دست و پايم را ببندد شعری از محمد رضا لطفی
از دفتر دستم را بگیر نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۴ ۱۴:۲۶ شماره ثبت ۳۶۲۶۶
بازدید : ۷۴۴ | نظرات : ۴۰
|
آخرین اشعار ناب محمد رضا لطفی
|
" بختك "
گر زمانی همچو بختك روی ِ خود افتاده باشم
يا مثـال ِ يك خـوره من تـوی ِ خود افتاده باشم
من زچشم ِ هركسی در يك زمانی خواهم افتاد
که هم از چشم و هم از ابروی ِ خود افتاده باشم
هيچ كس من را نخواهد زد زمين چون مطمئنم
نيست ممكن تا مگر از سوی ِ خود افتاده باشم
يا عصای ِ دست من باشد كسی ؟! جرأت ندارد
ممكن است وقتی كه از زانوی ِ خود افتاده باشم
هيچ كس امكان ندارد تا كنــد با من درشتــی
من مگــر بر دنده ی ِ بد خوی ِ خود افتاده باشم
كمتر از گل هيـچ كس با من نمی گويد سخــن
تا زمانی من ز رنگ و بـوی ِ خود افتاده باشم
بركت از اين نـان ِ سفــره مطمئـنّــم می رود
آن زمانی كه من از بازوی ِ خود افتاده باشم
هيچ كس امــكان ندارد دست و پــايــم را ببندد
همچو بختك من مگر بر روی ِ خود افتاده باشم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.