مي ميخورم بي جام و بي پيمانه
مدهوش و مستم بي خم و خمخانه
بي مي خرابم همچنان خمّاران
بي مي خمارم وز خودم بيگانه
مست و خرابم كردهاي ميداني ؟
از جادوي آن نرگس فتّانه!
تو سرخوشي به عيش روزگاران
من دلخوشم به يار بي نشانه
ميبالي اندر ناز و در تنعّم
مي نالم از هجر تو چون حنّانه
من بي خود از خود هر طرف ميگردم
بگذشته ام از خانه و كاشانه
آواره كوه و بيابان گشتم
در جستجويش ليك او در خانه!
سر در گريبانم همه روز و شب
رو در بيابانم از آن در دانه
از ياد او قلبم فرو ميريزد
دل سست ميگردد چه نوميدانه!
اي خوب اي مه ناز و مهربان شو!
با دل مگير اين قدر هم بهانه!
در كوي تو درويش بي پناهم
مهمانم اينجا و تو صاحبخانه!
هرگز نخواهد رفت يادت از دل
چون باتو پيمان بسته ام جانانه
كو يك حقيقت مثل باتو بودن ؟
جز آن نباشد هيچ جز افسانه
دل هرچه در خود حرف گفتني داشت
بگذاشت اينجابا تو در ميانه
از جادوي چشمان و روي زيبا
ناز فريبا راز عاشقانه
از حسن و لطف و جلوه هاي ديدار
بين در غزل گفتم نشاني يانه؟
اي رهسپار كوي عشق! اگر تو
گشتي پژوهنده در اين زمانه
ديدي اگر ليلاي مارا ؟ برگوي
مجنون شده از عشق تو ديوانه!
در راه تو داده هرانچه بودش
جان نيز خواهد داد چون پروانه
كي عاشقي ديدي چونان او صادق؟
كز هر چه دارد بگذرد مردانه؟
يك دم بيا بنشين كنارم اكنون
تا جان سپارم شاد و هشيارانه
13/ 9/ 1374 بيرجنـدـ
پ. ن. 1: این شعر را غزل نامیدم هر چند که سر از قصیده درآروده است.
پ. ن. 2: نوسان وزنی دارد که عمدی است و از اختیارات شاعر که به اقتضای اوج و حضیض معانی ایجاد می شود.
پ. ن. 3: صرف از حاضر به غایب و بالعکس صنعتی است در بدیع لذا ایراد محسوب نمی شود.