حظه ها را نکُش
باخــــــــــودت دشمنی نکن ؛ بنده
رســــــتگاری فقط عــــبادت نیست
کـــم ز پـیـغـمران به شکــوه نشین
رمــز رضـــوان در انتـقادت نیست
بی تـــــــلاش اســتـــفـاده نتوان بُرد
از زمانی .....؛ که اعتمادت نیست
تا خُـــــــدا ، راه دیگری هم هست
چه کنم من ، که امــتــدادت نیست
کمی اعمال خــــــــود مُفـتّـش باش
و ببـین آنچه را که ؛ شادت نیست
هِی تــظاهُر نکن که با خِــــــــردی
من که می بیــنم ، اعـتـقادت نیست
پس حـــماقــت نکن ، من آگــاهـــم
که خوراک ات بجُز حسادت نیست
غـفـلت اندیش ات ..؛ جهالت هست
مگر آزادگی ......؛ نهادت ، نیست
هِی در اطـــراف کـعــبـه چرخـیـدن
بی خبر از خُدا ؛ سعادت نیست
نوع خود را ز خویش ؛ کم رنجان
خود پسندیدنت .....؛ رشادت نیست
گفتم آنرا .....؛؛؛ که بُرده ای از یاد
تا بفهمی .....؛ سِــتم نژاد ت نیست
در توأم ...، من چرا حواست نیست
یا ؛ به ادراک من ...؛سوادت نیست
لحظه ها را نُکش ....؛ غنیمت دان
شاید آن ؛ را تــداوم ، عادت نیست
**
پیرنظر " سلیم " 6/12/93