در جستجوی خود به چشمانی رسیدم که
می برد پرواز مرا تا آبی رویا
در این حریم امن این دنیای آرامش
می خواستم دل تنگی ام را بس کنم اما
احساس ، نامفهوم پوچی در زمان ماست
یک شعله پر التهاب زندگی سوز است
جز رنجش و غربت برای تو چه خواهد داشت؟
روح جذام آلوده یک شاعر تنها
آراستم خود را به این آرایه ها اما
من در نهایت آن کلام لخت غمگینم
آری فریب این جوانی را نخور سحر است
این دست را باور نکن افتاده است از پا
تا می توانی دور باش از من نمی خواهم
آن چشم های مهربان قربانی ام باشند
دریای احساسم تو را هم غرق خواهد کرد
خیلی طمع کردی به طعم شعر ماهی ها
من خالی ام خالی به دنبال چه می گردی ؟
در من به جز ویرانی وعصیان نخواهی یافت
می ترسم از پشت همین زیباترین واژه
روزی ببینی چهره این زشت رسوا را
از بین سحر شعر ، موسیقی ، شراب ، افیون
ای عشق من تنها تو را برمی گزینم تا
در من به غلیان آوری احساس نابم را
تا پر شود از قصه هایم دفتر دنیا