چهارشنبه ۲۸ آذر
یادگار بابایی شعری از جمیله زینعلی
از دفتر اکرام مادر نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۰:۱۲ شماره ثبت ۳۴۵۸۴
بازدید : ۱۰۹۹ | نظرات : ۱۲۱
|
آخرین اشعار ناب جمیله زینعلی
|
دختر کوچولوی زیبا در سرای قلب مادر
و بر تخت دستان گرم او نشسته بود
و انگشت اشاره ی یخ بسته ی خود را که
از فرط سرما سرخ شده بود
سمت مغازه ها نشانه می رفت و
با هیجان به مادر امر می کرد:
مامان اون پیلن صولتی پف پفی قشنگلو بلام میخلی؟
و مادر که سعی می کرد خود را خوشحال نشان دهد
بزور لبخندی زد و گونه های قرمز نازگلش را بوسید
و گفت:چشم عزیز دلم .آره برات میخرم
دختر کوچولو با هیجان بیشتری ادامه داد:
اوناهاش اون کَپش صولتی رو که پاپیون گنده داله میخوام!
اون شُلبال جولابی توپ توپی رو هم میخوام
مادر دختر کوچولوی شیرین زبانش را
روی زمین گذاشت و گفت:
عسلم بیا اینجا بشین.
من الان میام و بعدحلقه اش را از دستش بیرون آورد
و وارد طلا فروشی شد
دست های دختر کوچولو دیگر سرد نبود
و محکم به دستان مادر چسبیده بود
و در دست دیگرش نایلونی پر از آرزو های
کودکانه اش راگرفته بود
و از شادی در پوست خود نمی گنجید
و با خوشحالی برای مادر شیرین زبانی میکرد
وکنار مادر با پاهای کوچکش می دوید
دخترک رو به مادر گفت:
مامان جونم..اگه عید لفتیم خونه ی مامان بزلگ
یه وخت لباسم کثیف بشه یا پاله بشه
دوباله بلام لباس های قشنگ قشنگ میخلی؟
مادرآرام دستش را زیر رو سری اش برد
و گوشواره هایش را لمس کرد و با اطمینان گفت:
آره عشقم معلومه که برات میخرم یادگار بابایی.
عزیزان گرانقدر بیاییم فراموش نکنیم که
کودکانی هستند که در حسرت لباس نو شب عید هستند
پس برایشان دعا کنیم و اگر در توانمان بود و کسی را میشناختیم ،
کمکی هر چند کوچک باعث شادی خدا می شود.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.