جمعه ۲۵ آبان
|
دفاتر شعر اسکندری راد ( باران)
آخرین اشعار ناب اسکندری راد ( باران)
|
يادم آمد زندگي را لحظه اي لذت بيگانه اي در وجودم جان گرفت يک نگاهش سحر شد در ديده ام در دلم دلداده اي ،بي سبب سکني گرفت يک نفس بي ياد او لحظه اي ممکن نبود خنده اي از مهر او در درونم پا گرفت من در اين روياي پوچ ريشه کردم درسکوت او درون پيله اش وعده فردا گرفت يادم آيد خالقم،دل به حرفم داده بود شب صدايم در برش روح پنهاني گرفت ميگذشتم بي دريغ ،سرخوش از دلدادگي فارق از دنياي او قلب من ماوا گرفت اي دريغ از لحظه اي پيله اش پروانه گشت آن زمان ديدم به چشم هستيم آتش گرفت بال هايش بي گمان يک نظر با من نبود حزن چشمان مرا، آسمان باران گرفت من همينجايم هنوز ، زندگي اينجا نماند ريشه اي در پاي من، باز خشکيدن گرفت
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.