سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 3 مهر 1403
    21 ربيع الأول 1446
      Tuesday 24 Sep 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۳ مهر

        سالها پیش در همین ...

        شعری از

        ایمان فخار

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰ ۰۳:۴۹ شماره ثبت ۳۴۰۳
          بازدید : ۷۰۰   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ایمان فخار

        1.

        یکی بود و نبود کس دیگر

        سالها پیش، در همین کشور

        شهری بود و محله ای و گذر

        پسری بود و مادری و پدر

        ...

        2.

        یکی بود و نبود کس دیگر

        سالها پیش، در همین کشور

        روزی با توپی سال تحویل شد

        روزی با تیری  جنگ تحمیل شد

        پسری بود و نفرتی ز وداع

        پدری بود و همتی به دفاع

        پسر نونهالی دلتنگ  بود

        پدر قهرمانی در جنگ بود

        ...

        3.

        یکی بود و نبود کس دیگر

        سالها پیش، در همین کشور

        رادیو بود و شوق گوینده:

        «فتح هایی مبین و کوبنده

        آفرین بر دلیر رزمنده

        بر سپاهیه شیر رزمنده 

        مژده مژده که رانده شد دشمن

        فتح شد خاک پاک این میهن

        بر حماسه سازهامان آفرین»

        (کربلای  پنج یا فتح المبین)

        شادی و خنده های اهل گذر

        شله زردی ِ نذری مادر

        شور و حال عجیب مردم شهر

        همه در جشن و شادی سرتاسر

        همه در شادی اند و هلهله گر

        پسر و بغض و عکس و یاد پدر

        شهری با افتخار می رقصید

        لایق افتخار می گریید

        ...

        4.

        یکی بود و نبود کس دیگر

        سالها پیش، در همین کشور

        شهرتاریک بود و در ارعاب

        مادری سمت قبله در محراب

        پسرک تازه رفته بود به خواب

        پسرک خفته بود ولی بی تاب

        رادیو بود و باز صدای گوینده

        ولی اینبار سخت و سوزنده

        خبری تازه می رسید به شهر

        که: «توجه، توجه وضع خطر»

        آژیرقرمز، آتش رگبار

         تق و توق و صدای پای فرار

        حمله ی اژدهای خون آشام

        دود و آتش و انفجار مدام

        اژدهای شنیع بمب افکن

        بمب های شبانه ی دشمن

        بمب  هایی که شعله افروزند

        بمب هایی که خانمان سوزند

        بمب هایی که می شوند رگبار

        گویی نزدیکتر شوند هر بار

        انفجاری که خانه را لرزاند

        همچو کاه آشیانه را لرزاند

        بمب هایی که چنین می ترکید

        گویی هر بار زمین می ترکید

        با نهیبی بلند تر هر بار

        بمبی افتاده روی سر انگار

        وحشت و لرزش در و دیوار

        جیغ و فریاد و داد و  هوار

        درزمانی که  اضطراری بود

        جای بابا چقدر خالی بود

        هر دو تا گشته خیره بر یکجا

        جایی که خالی مانده از بابا

        چونکه وحشت نشست و خوابیدند

        هر دو درخواب خود پدر دیدند

        کاش بابا کنار ما می خفت

        پسرک توی خواب خود می گفت

        از جنایات بعثی خونخوار

        هر شب و روز قصه در تکرار

        5.

        یکی بود و نبود کس دیگر

        سالها پیش، در همین کشور

        پدری بود و جبهه و جنگی

        نامه می داد به وقت دلتنگی

        نامه هایی که تا پسر می دید

        خط به خط نامه ها را می بوسید

        نامه هایی که وقتی می بوسید

        عطربابا به خانه می پیچید

        بوسه می زد به  احترام خدا

        قبل از هرچیزی روی نام خدا

        بوسه ی بعدی هم که پیدا بود

        بر سر نام مهدی موعود

        بوسه سومی مطهر  بود

        که سخن از امام بود و درود

        بوسه می زد به هر کلام  پدر

        خط به خط روی هر پیام پدر

        از شروع تا به اختتام پدر

         نام و امضا و والسلام پدر

        نامه هایی که وقتی دیر می شد

        پسرک باز بهانه گیر می شد

        آنقدر می نشست زیر گذر

        تا رسد از دوباره پیک پدر

        عین هر بار باز زیر گذر

        روزها منتظر نشست یکسر

        آنقدر ماند و ماند و ماند، آخر

        روزی آمد دوباره پیک پدر

        خبری تازه  داشت بر  مادر

        که پدر برمی گشت، .... ولی بی سر

        ...

        6.

        یکی بود و نبود کس دیگر

        پدری برمی گشت، ولی بی سر

        در همین مملکت  همین کشور

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        ایرج محرم پور(صوفی خموش )

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2