جمعه ۷ دی
زندگیِ بی سر و پا! شعری از میثاق بهنامی
از دفتر حرف بی حساب نوع شعر غزل مثنوی
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳ ۱۵:۳۲ شماره ثبت ۳۳۴۴۰
بازدید : ۹۳۸ | نظرات : ۳۳
|
آخرین اشعار ناب میثاق بهنامی
|
بزنم توو دهـــــن زندگـــــی آرام شوم
یا که خاموش شوم ،لال شوم،رام شوم
چاپلوسی کنم و فکرِ خودم باشم یا
حرفِ حق گویم و سرخورده و بدنام شوم
من از این زندگیِ بی سر و پا میترسم
از جوانیم که رفته به فنــــا میترسم
پایِ بی تابِ من و راهِ به این دشواری...
اولِ راهم و از آخر راه میترسم...
باید آخر بزنم این رگ و راحت ...اما
من از این کفر به درگاه خدا میترسم
سر به زیرم به سرم لاف جنون میندند
پشتِ من مردمی هستند که خون میخندند!!
ساده ام،ساده .به اندازه ی یک لیوان آب
خسته ام ،خسته و در حسرت یک ساعت خواب
فکرهایم همگی در هم و بر هم شده اند
آرزوهام_که با رفتنِ تو کم شده اند_
همگی تویِ سرم فکر بزرگی شده است
"بره ی ساده ی من عاشق گرگی شده است"
بی سرانجام به دنبالِ تو گم خواهم شد!
تا سر انجام به دنبال تو گم خواهم شد!!
تا که یک روز تو برگردی و پیدا بشوم...
تا که یک روز تو برگردی و شیدا بشوم!!!
...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.