سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        مثنوی

        شعری از

        نرگس بهارلویی

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳ ۲۲:۴۷ شماره ثبت ۳۳۴۱۳
          بازدید : ۴۲۴   |    نظرات : ۲۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر نرگس بهارلویی

        گفتم ای ساقی که حسرت می کشم
        خواری و رنج و مذلت  می کشم
        گفت ما را باز هم نشناختی
        بازی عشق و محبت باختی
        گفتمش من بنده هستم تو خدا
        نیست در دنیا کمی مهر و وفا
        نیست در دنیا شعور و احترام
        دردها دیگر گذشته است از کلام
        نیست نه مردی نه غیرت،نه مرام
        حرف من این بود باتو والسلام
        گفت ای انسان بخواندم ازالست
        من ترابا آنچه بود وآنچه هست
        من چو می درجام هستی ریختم
        جامه ی فقر و فنا آویختم
        دل درون سینه ات چون کاشتم
        گام اول را خودم برداشتم
        تونه عاشق گشته ای نه حق پرست
        تو به جای حق گرفتی بت به دست
        بنده ی شیطان وسیم و زر شدی
        عبد ابلیسان ز پا تا سر شدی
        تو هوای نفس راعاشق شدی
        کی؟ کجا مهرمرا لایق شدی
        تو نه مجنونی نه فرهادی نه ویس
        تو نه رامینی نه لیلایی نه قیس
        عشق من بازیچه ی نفس توشد
        این محبت هم بدان حبس توشد
        تودراین عشقت مراگم کرده ای
        جان خود رااندراین خم کرده ای
        عاشق من باش تاآیت شوی
        ازهمه زنجیرها راحت شوی
        عاشق من باش تا دریاشوی
        درحریم عشق تو پیدا شوی
        گفتمش یارب گریزانم زخویش
        نه مرا آیین بود نه رسم وکیش
        حسرت دنیا و یار بی وفا
        این تن رنجورو جان بی نوا
        دوزخ اینجا دردلم دنیاشده
        زندگی درچشم بی معنا شده
        ای خدا خسته شدم ازدست خویش
        بس که برجانم زدم این زخم ریش
        راه را ازبی راهه رفتم من مدام
        ازپی یک عشق ناب  وپردوام
        عشق هرکس دردل من جای شد
        عاقبت  تیری درون  پای شد
        عاشق مجنون شدن راحت نبود
        عشق خالص اندراین ساحت نبود
        اشک چرخید وبه چشمانم نشست
        پرده این تیرگی ها راگسست
        آتشی اندر دل من بار یافت
        تار و پود عشق رایکجا ببافت
        توبه آمد سینه ام راجا گرفت
        عشق اینجا بیخود ازخود پاگرفت
        اشک وناله،آه وغم بسیارشد
        جمله عمرم وقف عشق یارشد
        رفت معراج وبه این باور رسید
        هرکه ازتن بگذرد جانانه دید
        چون شوی موسی روی درکوه طور
        فضل حق می آیدت چون فوج نور
        عشق باطل با دلم در جنگ بود
        عشق تو بی ادعا و رنگ بود
        عشق معنی صورت معبود شد
        هرچه غیراز عشق او نابود شد
        منتظر باقی به عشق اوشدم
        بسمل حق گشتم وکو کو شدم.
         
        نرگس بهارلویی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6