نیلوفرم، افتاده در یک باتلاقِ سرد
این تیک تاکِ آخرین نفسِ کدام پرنده
این شیرازهی کدام چشم بود که از هم گسست؟
آوارِ بیهُدهی کدام آرزو
این رعشهی کدام قلب بود که در گوشِ من نشست؟
اینجا حریقِ زندگی است
یکریز آینهای خاک میشود
چشمِ تو با تمامِ نفسهای سرخِ عشق
آوارِ این ترانهی غمناک میشود.
هان مرد! رقص و جدالِ شعلهها در برگهای سبز
این که قرارِ چشمِ تو با قلبِ من نبود
باور نکردنی است
در عشقِ آتشینِ تو این همه رکود
باور نکردنی است...
ای مرد! من در نگاهِ تو؛
نیلوفرم، افتاده در یک باتلاقِ سرد
دارد کبود میشود اجزای پیکرم
-حتّی گلِ دو چشمم- زین ازدحامِ درد.
اکنون،
من هم مدادِ کودکیام را میآورم؛ با جوهری که چشمم از این عشق داده است
آرام مینویسم بر روی دفترم:
پایانِ من رسید
وین مرگ ساده است.
گریه نکن برای او تا رامتر شود
بارانی و از دیدهام میبارمت هنوز
کو رام بودنت!؟
نه، با امیدِ مهرِ او این دانه را نکار
تو گل شدی و در دلم میکارمت هنوز
کو مهر با منت!؟
نیلوفرم، افتاده در یک باتلاقِ سرد
این تیک تاکِ آخرین نفسِ کدام پرنده
این شیرازهی کدام چشم بود که از هم گسست؟
آوارِ بیهُدهی کدام آرزو
این رعشهی کدام قلب بود که در گوشِ من نشست؟
اینجا حریقِ زندگی است
یکریز آینهای خاک میشود
چشمِ تو با تمامِ نفسهای سرخِ عشق
آوارِ این ترانهی غمناک میشود.
هان مرد! رقص و جدالِ شعلهها در برگهای سبز
این که قرارِ چشمِ تو با قلبِ من نبود
باور نکردنی است
در عشقِ آتشینِ تو این همه رکود
باور نکردنی است...
ای مرد! من در نگاهِ تو؛
نیلوفرم، افتاده در یک باتلاقِ سرد
دارد کبود میشود اجزای پیکرم
-حتّی گلِ دو چشمم- زین ازدحامِ درد.
اکنون،
من هم مدادِ کودکیام را میآورم؛ با جوهری که چشمم از این عشق داده است
آرام مینویسم بر روی دفترم:
پایانِ من رسید
وین مرگ ساده است.
گریه نکن برای او تا رامتر شود
بارانی و از دیدهام میبارمت هنوز
کو رام بودنت!؟
نه، با امیدِ مهرِ او این دانه را نکار
تو گل شدی و در دلم میکارمت هنوز
کو مهر با منت!؟