مشکوک هستم واژه ها شعری نمی سازند
هر نیمه شب بر صفحه ی احساس می تازند
هر گوشه ی دنیا که می گردم به هر شهری
تنها به رویم دست های ساده ات بازند
چشمان دردآلود بیتابم پر از حرف اند
با حسّ خیس گونه ات در شعر هم رازند
شاید حریم چشم های منتظر در راه
امشب به وصف آسمان تو بپردازند
...
این پیچ آخر با تو همراهم ،ببین، لنگم
این جادّه و این نسترن ها... اهل شیرازند
این دست ها را دور گردن حلقه کن امشب
تا یک غزل با طعم خوشبختی بیآغازند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ:ن::
کوچکم نکن با نگاه های بغض آلود !
من همانم ...
ساده ، سپید ، غزل آلوده و لبریز درد ...
زیر سرم بلند نمی شود!!!
درد سر امانم را می برد ، که گاهی هوای بیگانگی به سرم می زند.
باسایه ی مرگم همه شب درگیرم
او پیله به من ،من به تو و تقدیرم