یلدا هر سال
یک دقیقه سکوت می کند
تا هیاهوی انسان ها
به گوش برسد
................................................................
وقتی بر بوم باران
خورشید
رنگین کمان می کشد
اشک هایت را نسرایم
................................................................
وقتی که ابرها
با عصای صاعقه جلو می آیند
مرگ
زیر پا له می شود
............................................................
به کجا خواهی رسید
که این همه تاول زده ای رود
در تنگ هم
ماهی نفس خواهد کشید
...........................................................
پرنده
پس گردنی زد
از آسمان سواری گرفت
..........................................................
زمانی توانستم
فعل رفتن را صرف کنم
که پشت سرم را نگاه نکردم
..........................................................
به قیچی عقربه ها هم بسنده نمی کند
مرگ
پارچه ی روح را اندامی دوخته است
...........................................................
مادرم می گفت:
از همان ابتدای ازدواجم خوشبخت شدم
زمین که از پدرت گرفتند
موهایش جوگندمی شد
..............................................................