مناظره بلبل با گل
بلبلي با گل در آمد در سخن
گفت از حسن جمال و عطر تن
از هزاران رنگ در رخسار او
عشق صد بلبل به يك ديدار او
در گلايه پس سخن آغاز كرد
سفره دل با شكايت باز كرد
گفت از حال خوش گل در چمن
از نسيم صبح در كوه و دمن
كي تو را آمد خبر از حال ما
از غم هجرت چه شد احوال ما
خوش نشستي در زمين و ديگران
مي شوند سويت همه با سر دوان
كاش مي شد روزگاري جا به جا
بلبلان در جاي گل، گل جاي ما
كاش پا در خاك بود و عاشقان
سوي ما مي شد هزاران در جهان
عطر گيسوي گل و چشم نگار
كاش مي شد دست ما، دامان يار
كاش مي شد آبرويي داشتيم
چون گلان ما رنگ و رويي داشتيم
گل به بلبل گفت، شادي در جهان
مي پري بر شاخه ها از اين به آن
سوي هر گل مي پري آوازه خوان
ما در اينجا بند خاك و تو روان
سوخت جسم و جان گل از آفتاب
ني به زيرسايه و ني شد به خواب
زعطر گل هر بلبلي را مست شد
ورنه گل را زين چه نفعي دست شد
كاش مي شد بلبلان در جاي ما
بند خاك و بند جا و بند پا
تا بدانند حال اين معشوق خويش
سختي و رنج و بلا و حال ريش
اين چنين هر يك بيان كردي كلام
رنج خود ديدي و ديگر را سلام
عاقبت روشن ضميري تيز راي
در گذر آمد بر آن افسانه جاي
چون كلام اين و آن بشنود وي
لب به خنده باز، زبان بگشود وي
گفت عمر گل صباحي بيش نيست
عمر كوته را زبان نيش نيست
بلبلان بي گل نديدم زنده پس
نيشها مي بندد اين راه نفس
اي فداي گل، تمام بلبلان
بلبلان را شد فدايي هم گلان
بي گل ار بلبل ببيني زاغ باد
گل اگر بي بلبل آمد لاغ باد
اين يكي و آن يكي باشند يكي
كي توان بيني دو آمد در يكي
نفسها چون فربه از من آمدي
اين چنين در جنگ خويشتن آمدي
گر ببندي چشم نفس خويش را
بلبلي گر، گل ببيني خويش را
اين جدايي ها همه از لطف اوست
ورنه كي بيني تو عالم غير دوست