ریزش هر تار موی تو
پل صراطی می شود
که دستانم را از بهشت کوتاه می کند
................................................................
بهار
هر سال می تراشد
کوه اما
مدادی سفید می ماند
................................................................
فیتله ای
زبان بیرون آورد
انسانی
به روشنایی دست یافت
..............................................................
پرنده ای
پر گشود
شاخه ای
توانست برقصد
.............................................................
چشم ها
درد را رنگی می بینند
اشک ها اما
بی رنگ بیانش می کنند
............................................................
خورشید
از خواب که بیدار شد
قهوه را هم زد
شیرین نوشید
به سر کار رفت
.....................................................................
ویرایش ها:
تو فاتح آسمان ها شدی
من اما
فاتحه ی زمین را می خوانم
...
دلم برای بهار می سوزد
گلدان روی طاقچه هم
برایش طاقچه بالا گذاشته است
...
منم
دری که روی یک لنگه می چرخد
اما تو
بی تفاوت از آن
می گذری
...
مردگان سارق ادبی می شوند
با خواندن غزل خداحافظی
...
دهن کجی نکن
هرگز این "را"
فک اضافه ی تو نخواهد شد
...
از بالن شب
کیسه های ستاره که فرو می ریخت
باد
پرده ی مه کنار می زد
...
بهار
می خواست حرف بزند
کوه
دور سر خود دستمال بسته بود
...
صیاد
دروازه را خالی گذاشت
ماهی ها
به گل نشستند