این پایان من است
توصیفت را ؛قلم می لنگد
و شرحت را ؛زبان درمانده
چگونه تو را بسرایم
با این واژه های حقیر و بضاعت اندک
که در هیچ توصیفی نمی گنجی
و فصیح ترین شاعران نیز
از سرودن چکامه ی بلیغت ،ناتوان
آخر
کدامین تلمیح بر نمکت می افزاید
و کدامین استعاره بر زیبایی ات؟
کدام مجاز
به حقیقت تو راه خواهد یافت؟
و کدام ایجاز
شعر بلند تو را به تصویر خواهد کشید؟
تو فراتر از تشبیه و کنایه و ایهامی
***
دریا بی کرانگی ات را می ستاید
و قله ها شکوهت را
فریاد می زنند
صبوری از تو معنا می یابد
و استقامت
از نامت آبرو
تو کیستی؟!
که سهمناک ترین توفان تاریخ هم
قامت بلندت را به تزلزل
وا نداشت
و به کدامین قبله
نماز عشق را قامت بستی
که عطر قنوت آن
تا قیامت جاری ست
***
تو،پیامبر وار
ناگفته های قیام بی همانند تاریخ را
قطره قطره
در گوش خفتگان به غفلت ،چکانیدی
و با افتاب کلامت
پرده های تاریک نفاق را ،سوزانیدی
تا چشم ها بیدار شوند
***
به راستی!
در ایثار یاورانت
چه اعجازی بود؟
که چشمانت آن همه شقاوت دشمن را
جز زیبایی ندید
و«انی ما رایت الا جمیلا»یت
شعله ای شد
بر افتخارات واهی دشمن
***
در کربلا
چه عظمتی خلق شد ؟
که ترجیع بند تمام شعرهایت
حسین بود و کربلا
و تا پایان عمر
این شعر بلند را زمزمه می کردی؟
***
فصاحت و بلاغت در گفتار را
از که آموختی؟
که دشمن ؛
با آن همه قساوت
چونان گنجشکی هراسان
به قفس حقارت پناه می برد؛
وقتی عقاب خطبه هایت
به پرواز در می آمد و بال می گسترد
شجاعت را از چه کسی به ارث بردی ؟
که ابّهت کزایی دشمن تو را به تسلیم وادار نکرد
و بشکوه و استوار ایستادی
آن چنان که آسمان
شکوهت را به نماز ایستاد
***
ای حقیقت اسطوره ای !
و ای اسطوره ی در حقیقت جاری
این پایان من است
غزل گریه هایم به انتها رسیده
ذهنم ناتوان است و قلمم درمانده
و قصیده ی بلند تو همچنان ناتمام
در این پایان فقط سلامم را
پذیرا باش
ای بانوی من ! زینب !