دوشنبه ۵ آذر
|
آخرین اشعار ناب وحید کاظمی
|
لباسامو جمع کن بانو , وقته رفتنه این مرده
لباسه گرم هم برام بردار , بی تو هوا سرده
بی تو هوا بویی از مرگ و خون میده
بی تو ببین هر دم این مرد جون میده
اما باید رفت و باید برم اما
باید که دل کند از دنیا و آدمها
برا تو میمیرم چشمات چه غمگینه
میمیرم و میگم, این مرگ شیرینه
درمون هر دردم دوره تو میگردم
غمگین نباش بانو میرم که برگردم
میرم که برگردم از خاک بیرون شم
میرم که بار از نو کوهی غزل خون شم
برگردم از آواز برگردم از خورشید
شاید شبیه نخل, شاید به شکل بید
درخت بیدی که مجنون و رسواته
می رقصه تو بادو و تو فکر و رویاته
درخته بیدی که چترش برات بازه
پا در گله اما,, دنیاتو میسازه
غمگین نباش بانو میرم که برگردم
با این که میمیرم با این تنه سردم
غمگین نباش بانو این رفتنم زیباس
درخت بید اما کنار تو اینجاست
بازم نوازشها با شاخ و برگ و ناز
انگار میبوسم روی تو رو تناز
من بید مجنون و تو لیلیه مستم
میرم ولی هر روز کنار تو هستم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.