بسمه تعالی
یک قطره خون افتاد از بالای آن رنگین کمان
از خشم خنجر از تبر ، سر نیزه و تیر و سنان
طوفان سهمی می وزد موج است در دریای خون
این نا خدا انداخته لنگر ، کشیده بادبان
آلاله ها پر پر از این زخم جنون افتاده اند
غوغاست ، واویلا از این هنگامه ی خون و فغان
از هر طرف تیری به دل می بارد و دل می برد
اینجا نماز عشق هم زخمیست از کین ِ ددان
سرو بلند ِ تشنه ای در ساحل دریا نشست
سر شاخه ای از تن جدا افتاد دیدم ناگهان
حتی کبوتر از عطش بی بال و پر ، پرواز کرد
گلواژه ای از عشق در منقار او می شد بیان
اینجا قمر ، در روز هم ، پرتو فشانی می کند
خورشید خونین می شود از زخم طاووس جنان
عریان نمایی میکند سروی که بالا می کشد
گاهی خرامان میرود صد زخم میدارد عیان
سرچشمه ی دریا مگر می خشکد از رعد عطش !
باران نمی بارد چرا در دشت خون ، از آسمان
ترتیب چشمان تو را بخت آزمایی میکنم
اینجا قمار عشق را خون می برد با نرد جان
آزاده تر کردی مرا آزاداه ام ، آزاده جان
حالا بیا جان مرا ، از درد دوری وا رهان