سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        ای کاش خاک بودم

        شعری از

        محمد فروغی

        از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۳۱ شماره ثبت ۳۱۹۳۰
          بازدید : ۳۴۲   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد فروغی

        «... یا لَیتنی کُنتُ تراباً...»
        چشمانم را گاهی می گذارم بر هم
        و خودم را و همه عالم را می سپارم به فراموشی خاک
        می گذارم بادی از غفلت ببرد تکه های همه ذرات وجودم را
        تنها می مانم من ِ بی من بی خویش
        آنگاه مرگ را می اندیشم:
        «...وای بر من ای کاش خاک بودم و نبودم آدم...»
         تن من می لرزد
        و درختان هم نیز
        و زمین هم گاهی
        قلب من منتظر حادثه ایست
        پیرامونم
                  غفلت قهقهه هاست
        مستی عربده هاست
        آتش وسوسه هاست
        شعله های هوس از هر طرفم می خوانند
         و سکوت تردید بر دو راهی سقوط یا ملکوت
        گاه گاهی هم شیونی می شنوم
        مرگ در پشت در خانه ماست
        «...وای بر من ای کاش خاک بودم و نبودم آدم...»
        آسمان می غرد
        طوفانی است برپا
        برف می بارد
        در دلم دلهره ایست
        قلب من منتظر حادثه ایست
        به عقب می نگرم
        رد پاهایم نیست
        همه مدفون شده است زیر بوران زمان
        به چه دل می بندیم
        جز سپیدی فراموشی پشت سر رنگی نیست
        عمر من باغی بود
        لحظه ها رهگذرانی که سبدهاشان در زیر ردا پر شد از میوه شیرین حیات
        و گذشتند
        و مرا هیچ نماند جز کالی رؤیایی پوچ
        جز زمستانی سرد...
        زوزه باد انگار سخن از حادثه ای می گوید
        تن من می لرزد
        و در ختان هم نیز
        و زمین هم گاهی
        قلب من منتظر حادثه ایست
        و سرانجام زمین می لرزد
        کوه ها  سست
        خورشید، سیاه
        آسمان، شَقّه شده
        و کواکب ریزان
        داس مرگ در درو خرمن جان انسان
        و دمیدن در صور
        و ترازوها...
        «...وای بر من ای کاش خاک بودم و نبودم آدم...»
        چشمانم را گاهی می گذارم بر هم
        و خودم را و همه عالم را می سپارم به فراموشی خاک
         قلب من منتظر حادثه ایست.
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4