ظهر روز واقعه
از فرش تا به عرش بپا خاست این ندا
در ظهــر روز واقعـه در دشت نینوا
این خون حق بوَد که بهایش بوَد خدا
از بهر او نشسته همه عـرش در عزا
شمس و قمر کنون، به سر نیزه می برند
در حولشان سـران دگر همچو اخترند
باز آید این ندا بابی انت یا حسین(ع)
امّی فـداک ، ای به فدای تو عالمین
ای پـور با فضیلت سرلشگــــــر حنین
بشنیدم آمداین سخن ازسوی کاظمین
شمس و قمر کنون، به سر نیزه می برند
در حولشان سـران دگر همچو اخترنـد
بـــــادی وزیــد ســـوی بیـابــان کربلا
آمد نــوای نــاله ای از، بین خیمه ها
گویی که نیزه ای ز درون خوانداین نوا
کای عاشقــانِ افسـرِ گلهـای نینــــوا
شمس و قمر کنون، به سر نیزه می برند
در حولشان سـران دگر همچو اختــرند
دستی سراغ دست دگر گیــرد از خـــدا
دست دگر نشـانه بگیــرد ز خیمــه ها
چشمی بسوی مشک ودگر چشم ازحیا
بسته ست تا نبیند عزیــزان سرجـــدا
شمس و قمر کنون، به سر نیزه می برند
در حولشان سـران دگر همچو اخترند