((پلیس ضد شورش))
بسی بر دشمن و گاهی به روی یار می تازی
نمی دانم چه سر داری که ناهموار می تازی
تو را من دوست می دارم پر از وسواس تکراری
نمی خوابم که تو امشب بر این تکرار می تازی
چه بی تابم که تو امشب هجوم ارزو هستی
بر این شبهای بیداری شبیخون وار می تازی
تو تن پوشی ز گُل داری ، برای رزم مهتابی
چه بی باکی، که با این پیرهن گلدار می تازی
کمان ابرو ، لب و گیسو ، چه لشکر های بیتابی
دریغ ، از فرط زیبایی عروسک وار می تازی
چه شورش ها به پا کرده غمِ بی رحمِ تکفیری
به دادم رس تو عشق من ، که بر کفّار می تازی
بزن سازی که دشمن را فراری می دهد، نازم
چه سودی برده ای عشقم ، که بی اخطار می تازی
پلیس ضد شورش می شود لبهای تو امشب
چه شلاقی از این بهتر که بر پندار می تازی
ز چشمت خنده می پاشد به روی تلخ کامی ها
چه تشویشی به دل دارم، پس از رگبار می تازی
بپرس از دشمنان من چه کردم جز بلا پوشی
نمی دانم چه ها دیدی که بی اقرار می تازی
به جز تک حلقه ای از طوق رسوایی، نمی پوشم
دریغ از هر زره پوشی که در پیکار می تازی
هنوزم قاصدک گویا خبرهای بدی دارد
بکُش تقدیر واهی را که بر اخبار می تازی
چرا من دوستت دارم ؟ نمی دانی! نمی پرسی!
تو ان گمگشته ای هستی که بر اشعار می تازی
بگو جاذب در این اشعار طوفانی، جوانی کن
که بی پروا یورش ها را مسلسل وار می تازی
((جاذب نیکو ))