پشت دیوار دو شهر
شاخه گل بازی کند
شهر اول دارد میلیارد شاخه گل
شهر دوم کمتر از یکصد هزار
تکبر در میان خاک اول
بسیار است که میخندد به دوم
و می گوید: آهای ای شهرک یکصد هزار گل
مرا لایق نباشد با تو صحبت
ببین دارم چه گلهایی فراوان
همه دل بستند به من چه آسان
چه داری از خود.....آن یکصد هزار گل
به دردت می خورد....روز تحمل
زد لبخندی زیرکانه شهر دوم
بزرگ بودش و غمگین نبودش اصلا
چه جالب گفتمانش را منور کرد
با دو جمله که بریخت عالم به پی اش
گفت.....ای شهر بزرگ مرتبه و والا
درست است گل فراوان داری تو حالا
ولی گلهای تو روزی بمیرند زود...
چرا؟؟؟؟چون حتی تقدیمش نکردی
ولی من می دهم اندک این گلها را
به اشخاص تلاش و اهل کوشش
به افراد صمیمی و پاک و دلسوز
درست است کم شود گلهای خاکم
ولی با سربلندی می کاهند
و من درس محبت می آموزم
و تو درس غرور و تکبر
که اینگونه برای مردم دنیا
هم افضل و هم بهترم!!!!
محمدرضا پهلوان......................