صلصال سنگین تن
یادگارم از روزگارانی چنان غبار آلود
کو به لوح تلخ تاریخ است! آه و دود
کهسار دامنی به غرجه مهر اندود
خو گرفته تنگ تار و پود
-
فروغ مهرگان
مهتران شمامه
خاک پیکرم فرسود
صبحگاهان که نقش خیالم بر آسمان کبود
-
شکسته راز گویم ای شمامه
بر تنم به تنگ آمده این جامه
میراث نیاکانی است این اورنگ
داغ مشکین رنگ
سرخ از لاله های جنگ
سبز قبای اقدس نیرنگ
هلا بلند آوازه کباده فرهنگ
سپهر باستان و آیین دوشینه
دلی پر آمده از حکایت دیرینه
ای دامن بابا، پیرانه
برتنم سخت زیبیده است
شوکت سکوت ویرانه
-
نانوشته تاریخ، نقل می کنم از سینه
به رسم مردم آب و آدینه
حقیقتیاست
شکسته ردای شمامه
-
غزل سرای این نامه
سیه جامه تن آرای کاشانه
خبر ببر !
ز جور زمان به تنگ آمده شمامه
-
فسون از زمانه فسون
هلا کهن چرخ زبون
بد اندیش شب تار چه انگیخته ؟
خرد خفتگان، چشم به تن دوخته
زمین و زمان تو گویی به هم ریخته
-
چه گویم ای مهتران شمامه
دیدگان تاریخ مشکین رنگ
تندیش ظلمت روزان بی آهنگ
سربه سر بسته سر با اندیشه های تنگ
من پاسبان شب های تاریکم
دیده بودم شوخی کودکان بی شرم
لیک بسته بود دست و پایم سخت بر سنگ
لاجرم!
سر به زیر انداختم تا نبینم جنگ
-
بسپارمش این جبه ساده چند رنگ
بساز با روزگار کج مدار بی آیین قرن
خداحافظ ای شمامه
من صلصال سنگین تن
زمستان ۸۳- تهران
صلصال و شمامه : نام بزرگترین بت های بودا می باشند که پیکره آنها در قلب کوه های بابا در بامیان تراشیده شده بودند و توسط رژیم طالبان تخریب گردیدند
غرجه یا غرجستان: نام قدیمی مناطق مرکزی افغانستان امروزه معروف به هزارجات است