بعضی وقتا که نگات از چشم من افتاده بود
اما بازم اون چشات،چشم منو ربوده بود
بعضی وقتا که دل من از دل تو رمیده بود
اما بازم این صدات،حس منو ربوده بود
بعضی وقتا که کویر دل من بدون آسمونی بود
اما بازم خورشید نگاه تو قلب منو ربوده بود
بعضی وقتا هم اگه آسمونی خودشو نشون می داد
اما بازم دل تو کبوتر دل منو ربوده بود
بعضی وقتا که فقط خیره به چشمات می شدم
اما بازم خیرگی های نگاهِ تو منو ربوده بود
بعضی وقتا یادمه صدای من مثل صدای تو نبود
اما بازم یه چیزی شبیه صدای تو عشق منو ربوده بود
بعضی وقتا که سادگی هایه به ظاهر ابلحانه ات
هوش و عقل رو از سرم ربوده بود!
بعضی وقتا که واسه دور و هم بودنمون
آسمونت حتی از کویر لوت ربوده بود
جایه آهنای زیر سقف بالای سرم
جایه اون خوشی هایی که دیده بود
جایه خریدهای شب عید و تو سفر
هر چی که بد بوده بود خریده بود
حتی ازدحام کوچه قلب تو هم
یه بهونه شد که قلب من نذاشته بود...
واسه عشق دیگری پر بزنه
حتی باور می کنی از همه دنیا زده بود؟!
جایی که پرنده ها تو حیاط خونتون لونه زدند
مثله جاییه که عشق منو تو از اونجا پر کشیده بود
مثله مرواریدایی که دور گردنت برق می زنند
تا به حال حتی صدف ندیده بود
خوش به حال من اگه مال منی
شاید اینجوری بشه دست اونا بریده بود
آخرین نامه ای که از نگاه تو رسیده بود
شاید این نامه به دستشون رسیده بود
خودشون من و تو رو کنار هم نشوندنو
مثله اینکه این قرارو خود اون گذاشته بود
با اینکه واسشون ارزش خاصی قائلم
اما بازم بهشون گفته بودم چه کسی برنده بود
حالا که فکر می کنم به اون روزا
بعضی وقتا که تو چشمات پر از اشک وگریه بود
خوشحالم که پیشمی کنار من
تمومه این نفرت رو خودش از دل من ربوده بود