اولین سروده ام در سالهای دور هست که میشد به آن اعتنا کرد.مشخص است که دارای ایراداتی هست اما اصلاحی نکردم تا همان احساس ان سالها ماندگار باشد با این حال هر کس نقدی داشته باشد با کمال میل پذیرا هستم.
شبي از دل بپرسيدم دلا سوز و غمت از چيست..
ندايي كرد چون آهي بگفتا دردم از ليليست...!
مرا مجنون خود كردست وامشب در كنارم نيست
منم چون شمع اشك ريزان ندانم چاره ام در چيست
به دل گفتم كه او با تو چه كردست چين پريشاني
تورا بر او قسم با من بگو راز نهانت چيست...؟
دلم از دل همي آهي كشيدو نغمه ي ماتم
به چنگ روحه من برزد كه گو يا رب گناهم چيست...!
به زلف يار گره گيرم زتابش تاب درتابم
به يادش تا سحر پيرم جواني ام دگر فانيست...!
نيم از دسته ي رندان نيم از جرگه ي پستان
منم آواره ي ياري زان نام و نشانم نيست
چراغ محفل افروزم خموش است زان پريشانم
مرا درياب اي ساقي كه ليلم را صباحي نيست...!
((وحيدا))تا به كي گويي سخن از هجر ياره خود
دل بيچاره ات بشكست دگر راهه نجاتي نيست.