( میروم همره شب )
تو ز من بی خبری
" اما من "در کنارت هستم .
شب تاریست به زیر شفق شیدایی
خاطرت در خبرستانم خوش
همنشینم شده در وقت فراق
تحفه اش درد و غم تنهایی
ژنده پوشم اما ...
یادت رخت محافل کردم " عالمی رویایی "
در شبی مهتابی ، قرص ماهی کامل
همه را رنگ حقیقت پاشید پرتوی زیبایی.
در کنارت هستم
انسوی فاصله ها
جایی نزدیک غروب منو اغاز غمم
دست چپ در سوم
خانه ام انتهای کوچه ی بیداریست .
" بپا "چادرت تر نشود .
کز دو چشم این خرابه غم غربت جاریست .
اخرین سطر ورق پس دوباره سر خط مینویسم با درد .
قصه ام تکراریست .
قصه ی خواستن و رانده شدن .
سال ها ساکن دریای سکون
همچو کشتی به غم مانده شدن .
یا چو فرهاد اسیر غم شیرین
از وفایی که جنون خوانده شدن .
میروم همره شب دست در دست هزاران تردید .
تا شاید " از پسم باز اید کوکب اقبالش .
میروم رنگ تحقق بخشم جمله ی امالش .
میروم همره شب اما کاش بار الاها نرود رنگ من از افکارش .