دوشنبه ۱۸ فروردين
|
دفاتر شعر م فریاد(محمدرضا زارع)
آخرین اشعار ناب م فریاد(محمدرضا زارع)
|
من و تو عاشق هم بوده ايم از روزگاري دور و اينك همسفر هستيم در راهي كه پاياني اگر دارد... نمي دانم همه گفتند: تنهايي بترس از لحظه هاي وحشت آلودي كه در راهست ولي انگار دلم پر بود: از حسّي شبيه خواب در يك ظهر تابستان... صدايم كرده بودي بي گمان آن شب و من چون قاصدك-در دستهاي باد- در امواج صدايت غرق بودم... نگاه مهربانت استخوانهاي نحيفم را چه بي پروا به راهي دور و بي برگشت مي راند قدم در هر خيابان غريبي مي گذارم تو حتي از رگ گردن به من نزديكتر هستي ميان ظلمت جنگل چراغ عشق در قلبم شكوه ديگري دارد و آغوش تو باز است و تماشايي دلم مي گويد اينجا-در نگاه سبز تو- گم مي شوم آخر... گم مي شوم آخر...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.