جمعه ۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب منصور دادمند
|
چو بر سنگ دست می زنم
قلبم به سنگ می شود
چرا بر هر چه دست میزنم
صفت بدش به من می رسد
چو آب حیات
با ذکر حسین(ع)می نوشم
سرب مذاب می شود
دل و جان و گلوی من می سوزاند
نمی دانم چرااشک گوهر بارم
بر عزای حسین(ع)
به بوی لجن همه را به فرار می زند
آخر من چه کر ده ام
من که بخشش به یتیمان
بسیار کرده ام
من که مسجد و مدرسه های بسیار ساخته ام
من که حج های
بسیار رفته ام
من که هر جا می روم
فریاد احسنت احسنت
از عالمان و محرومان
بر خود می شنوم
پس چرا هرچه فریاد میزنم
اشک و ناله به جان بر جان میزنم
نظری از لطف و جواب جان نیست
من که بلبلان بر قفس طلا کرده ام
گلشنم رابسیار زیبا
از کندن گلهای صحرا کرده ام
زیبایی را گرد خود فراوان کرده ام
من که بخشش چا کرانم را بسیار کرده ام
چرا صدای خنده شیطان می شنوم
چرا هاتف غیب فریاد میزند
وای از ریا
که هزاران هزار لباس دارد
هزاران هزار سلاح بر جهل وغرور
دوستی دنیا دارد
ریا
می سوزاند هر عشق و ایمانی را
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.