بگذار مزه عشق شیرین تو
زیر دندانم حس کن
دست تو در دستم
لمس کنم
بگذار نام من بر قلب
تو حک شود
لب تو به نام من
خنده شود
بر غم و اشک من
فریاد به دلدار شود
بگذار مست مست به جان شوم
هستی من با ذکرت جان شود
نمی دانم چرا
نام تو چون رعد
برقلب من لرزه می زند
ترس بر جان و
اشک بر دیده
شکوه بر جان می زند
خود را حقیر و حقیر میبینم
در بارگه زری تو
چو برگی درباد
زیر پای رهگذران
تکه تکه می شوم با دردش
ناله بر ناله بر باد می شوم
نمیدانم چرا بلبل عشق
به باغم سر نمی زند
خنده بر لب گلهای پزمرده ام
به نغمه جان آوازنمی زند
نمی دانم خطایم بر عشق چیست
من که هر چه داشتم به قمار عشق
به یک مهرت باختم
این منم باخته ساخته دلبسته وابسته
که بر تو تاخته
این منم هستی ام را
به یک فریاد به نامت می فروشم
شراب مذاب جهنم را
چو می نابت به نامت
به خوشی وبه شیرینی می نوشم
خاکستر سوخته ام نام ترا در باد می نویسد
-----------------------------------------------
از نوشتن دلنوشته بیزار شدم و دوست دارم غزل بنویسم غزل های ضعیفم به علت کمی علم عروضم و دانشم فعلا قدرت مقابله با دلنوشته هایم را ندارد به بن بست رسیدم
فکر کنم لیاقت نوشتن غزل ندارم