جمعه ۲ آذر
عقل و دل شعری از احمد رضا شیخ
از دفتر سیب نقره ای 2 نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۱۹ شماره ثبت ۲۷۲۴۷
بازدید : ۶۲۵ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب احمد رضا شیخ
|
عاشقی در ره ز باغی می گذشت
سر تکان میداد و میزد پشت دست
گریه اش از دست خود بود و دلش
نی ز دست یار و دلدار گلش
پیر مردی نیک سیرت مو سپید
گریه زار جوانک را شنید
رفت و گفتش ای جوان از بهر چیست
این فغان و ناله هایت بهر کیست
گفت عاشق: خام بودم پیش ازین
هی گنه میکردم اندر راه دین
هر کجا عقلم مرا گمراه کرد
این دلم منجی شد و در راه کرد
تا که گشتم من ز رفتارم خجل
عقل خود را عزل و دادم دست دل
عقل خود را بردم اندر مدرسه
بهرحل و ضرب و جمع و هندسه
عاقبت سر زد از این دل اشتباه
روزگارم را سیه کرد و تباه
چون خطایی از دلم سر زد ز دست
تار و پودم را ز یکدیگرگسست
شد دل من عاشق یک لاله رو
لیک اندر دل به غایت زشت خو
روزگارم خوب و خرم میگذشت
تا شدم آواره صحرا و دشت
گفتش آن فرزانه گر دلداده ای
عاشقی اینسان چنین افتاده ای؟
مر تو را گر داده ایزد عقل و دل
تا که سر بر آوریم از آب و گل
قبل تو بودند جمعی غرق آه
گر تو مجنون گشته ای با یک نگاه
جز هوس اندر جهان چیزی نبود
اولی را گر که او دلداده بود
شهد خود را گل نه بر هرخار و خس
داده بر زنبور و نی بر هر مگس
هر کسی خود را کند خار و خفیف
میشود در چشم دلدارش سخیف
چونکه ازبلبل چنین گل خوار شد
در نهایت هم نشین اش خار شد
هرشب آن گل جامه ازتن چون درید
یک نظر زان یار و دلدارش ندید
میدهد بر هرکه زین ره برده رنج
گر بدیدی خفته ماری روی گنج
در ره عشق از کسی یاری مخواه
همتت افزون کن و خواری مخواه *
کار نیکو کردن از پرکردن است*
قطره را اندر صدف در کردن است
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.