چهارشنبه ۲۸ آذر
غلـــــــــغل اشــــک ....... شعری از محمد_نوروزی
از دفتر نازنین نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳ ۱۶:۳۸ شماره ثبت ۲۶۸۳۱
بازدید : ۵۱۳ | نظرات : ۶۶
|
آخرین اشعار ناب محمد_نوروزی
|
غزلسرایان زیادی در جمع شعر ناب هستند که سروده های هر کدام زیبا و شیرین
بوده و تشنه لبان را با زمزم کلامشان سیرآب میکنند از جمله ی بهترینها سروده های استاد مهربان و گرامی سرکار خانم طلعت خیاط پیشه طلای کرمانیست که
غزلهای شانرا خیلی دوست دارم بنده با همه ناتوانی قلمی خویش مخمس بر غزل
( غلغل اشک ) ایشان ساخته ام که امیدوارم مورد پسند شما یاران شعر ناب قرار گیرد از استاد مهربانم تمنا دارم به خاطر بهتر شدن خط خطی های من دست نوازشی روی واژه ها بکشند ممنون و سپاسگذارم
چه میبینم دراین غربت هزاران زخم رسوایی
رهایم کن به کوی غم ندارم تاب شیدایی
نمی آرد کسی دیگر مرا جام شکیبایی
(چه با من میکند هرشب مرور حس تنهایی
دلم لبریز ماتم شد چرا اخر نمی ایی ؟)
چرا بشکسته بال هستی چرا کنج قفس هستی
چرا تنهای تنهایی چرا بی کوی کس هستی
نشسته در کنار باغ ولی با خار و خس هستی
(چگونه بگذرم از تو که با من همنفس هستی
از آن روزی که دل بردی به یک عشق مسیحایی)
به خواب دیدم که خندانی خوشست لبهای خندانت
کنم جانم فدای تو شوم شیدا و قربانت
دل و صد ها دل دیگر شده هر روزه حیرانت
(هوایی میشوم هردم بیاد جلد چشمانت
نگیر از من من ما را در این بحر تماشایی)
توئی بال و پر شوقم توئی غقبا و آغازم
توئی آهنگ تنهایی توئی زیبا ترین سازم
به تو گویم حدیث دل نویسم قصه ی رازم
(بزن گل خنده ی امشب سرا پا شعله ور سازم
که این اتشفشان دل سروده شور شیدایی)
به باغ امروز میبینم شقایق ها گهر دارد
هوای خلد برین را چمن زاران سحر دارد
هنوز بلبل به شوق گل به گلبنها نظر دارد
(بهاران امده گلشن هیاهوی دگر دارد
بنوشان جرعه ی عشقی از آن شهد شکیبایی)
ترا چون واژه های ناب کنار دفترم جویم
گل باغ خیالت را دمادم هر طرف بویم
بگو اخر کجا هستی نمی آیی دگر سویم
(چرا باید برای تو غزل از بیکسی گویم
میان غلغل اشکی که میجوشد چو دریایی)
بنوشم از گل رویت سحر من شبنم عشقت
شوم محو تماشایت بجویم عالم عشقت
نمی بینم دگر اینجا کسی را محرم عشقت
(طلایی کرده ای دل را میان زمزم عشقت
بیا امشب رهایم کن ازاین زنار رسوایی)
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.