نخستین بار،
که گل های آفتاب گردان مصنوعی ،
خورشید را به سخره گرفتند ،
و مترسک ها ،
به احساس لطیف پوچی دست یافتند
و کلاهشان را به باد دادند ،
خوکها و خرگوش ها ،
دست مترسک ها را خواندند
و آه از نهاد جالیزها بلند شد
تا نفرین زمین ،
شیر پستانداران را بخشکاند .
و روغن نباتی ،
با طعم نفت به بازار عرضه شود !
و حالا ،
دهاتی های خیالاتی رو به شهر ها آوردند .
و حالا ،
دن کیشوت ها ،
در هوای آزاد پا به دنیا می گذارند .
و حالا ،
ناقوس ها ،
به بانگ خروس های بی محل ،
به صدا در می آید .
و حالا ،
هیچ فرزندی ،
دست پینه بسته ی پدرش را ،
بوسه نمی زند .
و حالا ،
نَفَسِ هیچ آهی ،
از لمبر بغض ها بالا نخواهد کشید .
و حالا ،
هرم هیچ بخاری ،
از زمین به آسمان بلند نمی شود
و حالا ،
غرّش شیر اوژن هیچ رعدی ،
اخم زمخت آسمان تیره را ،
باز نمی کند .
و حالا ،
آفتاب هم ،
سایه ی خودش را با تیر می زند .
و حالا ،
نفرینمان ،
- به جان آفتابگردان های مصنوعی -
کارگر نمی افتد .