هر شب چشمانش نور باران می کرد
شبهای وحشت زده را تیر باران میکرد
انبان به دوش راهی بود شبها
غمخوار کودکان بود شبها
قرصی نان در دست داشت
پیش مسكيني نان مي گذاشت
در دستش گل محبت می کاشت
بر دستان پینه بسته مادری می گذاشت
عاشق مرهم گذاشتن بود
عاشقانه همه را دوست می داشت
در کولش کودکان مشغول بازی
بر سنگ آسیا آرد می ساخت
دستان مبارکش پر مهر بود
برق شمشیرش ظلمت کش
بر اسمش قسم می خورد رسول خدا
همسرش بود فاطمه دخت محمد نبی خدا
خنجر دشمن دون ،شکافت ناگه در سر نماز
رفت روحش بر عرش بی نیاز
نور پر از امیدش بر کوچه و بر در
دستی مهربان نمی زند دیگر بر در
این تیر خصم خاموش کرد نور دیدگانش
رنگین شد از خون مبارک پیکرش
عدو سجاده اش را پر ز گل های پرپر کرد
یتیمان را باز دوباره بی پدر کرد
آه ای آدمها چه کردید با شیر خدا
آه ای دشمن نادان چه گمان بردی
که را کشتی که را زخم زدی
ای بی ایمان تیر زدی بر قلب ایمان
شکافتی فرق اطهر زمان
نشاندی خون جگر بر دل مومنان
خون پاکش می گیرد دامن زمان
می شود عدو بی خانمان
رخت سیاه می پوشد آسمان
زین پس ناله می کنند هوریان
ز دست این اهریمان