سه شنبه ۳ مهر
تناقض!... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۰ ۰۶:۵۸ شماره ثبت ۲۴۹۹
بازدید : ۹۱۳ | نظرات : ۱۰
|
|
گَلهِ حیران استِ از بهر علف! بی هجومِ گرگِ هم گـردد تلف،
پس دراینجا،گرگه بهرِ حفظِ نسل، ناگزیر است آوَرَد از گله دخل!
بی هجومِ گرگ گله، رفتنی است! جانِ گله، بر چراگهَ مبتنی است،
گله، دیگر کی چَرَد آهسته وار، گرگ از بس خورده فیله گشته هار،
گله، باید مرتع باشد تا، چَرَد، بی چراگَه، گله چی باید خورَد؟
گله از بس گشته زار و پُر ملال، چند چند زآنان کُند پاره شغال!
گرگ را روزی بگفتندی، اجل، کی نماید بر گله دیگر محل!
گوسپندان از بسی خوردن شراب! هیچِ گرگی را نمی آرند حساب!
گله خواهش می کُند از گرگ هار، پاره کن ما را که نیست حال فرار،
چون اگر ما را، اجل خواهد بَرَد، پس چه بهتر گرگعلی ما را خورَد!
وانگهی تصویب اگر گردیده این: بر تو هم این گفته گردیده یقین،
کز نبودِ خورد ما جان می دهیم، جانِ شیرین بر سرِ دان می دهیم،
از تو بهتر کیست ای گرگِ عزیز! آی و زودتر خون ما ها را بریز،
تا نگردیدیمِ ما خوردِ خسان، خوردِ تازه کیسه های این زمان!
بازِ گرگ از روزِگارانِ قدیم، بوده از خویشانِ سگ های فهیم!
ارثِ سگ ها می رسد بر خویش او!! گرچه آتش برگرفته ریش او،
لیکِ ما از گرگِ داریم انتظار، پس بیا ای گرگ ما را کن شکار،
شاید از بندِ گرسنگی رَهیم، زاین همه پرسه، بسا راحت شَوَیم،
الغرض گرگ از سحر تا بوق شام، می دِرَد و می خورَد آرام دام،
هی دعا بر جانِ سگ ها می کند!! شب نخورده، فکر ناشتا می کند، ================= ای اجل! پس کی مرا گیری بغل؟ من که حیرانم از این خلقِ دغل!!!
پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.