پرچــم سبـز علف
باز فروردین رسید و صحن باغ
با هزاران گل فریبا می شود
لاله می خندد به روی تپه ها
دشت ها شاداب و زیبا می شود
باز با دست نسیم از شاخه ها
می چکد روی زمین گنجشک و سار
آسمان بوی پرستو می دهد
بوی دُرناهای شاد و بی قرار
چشم نوشین و زلال چشمه ها
بر نگاه تشنگان وامی شود
پرچم سبز علف قد می کشد
رقص سبزِ سبزه بر پا می شود
دختر بادام از جنس حریر
چادری خوش رنگ بر سر میکند
سوسن خوش ذوق شعر تازهای
می سراید نرگس از برمیکند
میوزد از کوچه باغ یاس ها
عطر آواز قناری های مست
آتش گل تا فروزان می شود
هرچه بلبل، میشود آتش پرست!
سرو را قمری قُرُق کرده است و کبک
می خرامد در میان درهها
مرد چوپان مست از جام بهار
میزند نِی در میان برهها
آهوان با چشم های پاک خود
سبزهزاران را تلاوت میکنند
پونه و آویشن و ریحان ویاس
شامه ها را غرق حیرت میکنند
اشک شوق ابر می بارد به دشت
سبزهها غرق نوازش میشوند
آبشار آهنگ وحدت میزند
بوته ها دست نیایش میشوند
ای نگاهت ائتلاف نور و آب
در طلوع دلکش اردیبهشت؛
ای که شعر چشم هایت را، خدا
در ردیف چشم آهوها نوشت؛
در چنین فصل خوشی با من بمان
تا کنار تو مگر معنا شوم
در خودم گم گشته ام بر من بتاب
تا که در آیینه ات پیدا شوم