دادست به مردم سبدی را که وُرا نام
کالا بُوَد و شهد شده در بَر و در کام
هر روز به میدان رَود آن مرد فداکار
تا جوید و بر پشت نهد بابِ گرفتار
آرش به بَرِ اهل و عیالش به تفاخر
گوید که گرفتم نَبُوَد این که تظاهر
چون کیسه گشاید به دو صد شوق
گویی که همی سکته زَنَد باب از این ذوق
بیند که درونش بُوَد از جنس بسی جور
یا رب چه کند مرد، که آن را نخورد مور
مرغی و برنج است و پنیری
گوید به عیال، لقمه بُوَد بخور و نمیری
شُکرش که چنین کرد به ما حسن کلید دار
نوروز بُوَد در ره و این است مرا یار
گوید به عیالش : که نگارم تو به پاخیز
زود پز تو بِهِل بر سر گاز و درون ریز
هر آنچه که آورد مَت مونس و دمساز
ساز و تو به کس باز نگو راز
بیچاره به پا شد که کُنَد شام مهیا
دیدش نَبُوَد روغن و بر خواند خدا را
یارب ز چه در این سبدش نیست ز روغن
اصلا خبری تا کُنَمش راست غذا من
گوید به عیالش که مباش خسته و رنجور
یارانه بدادند ، رَوَم زود کنم جور
بیچاره روان گشت و گرفت آنچه که گفتش
بقّال محل جیب وُرا سخت بَسُفتش
القصه که آورد و نهادش به بَرِ زن
پایان رسید آن سبد و خسته شد از تن
چشمش همه باشد که دگر جعبه ی جادو
گوید که بگیرید،دوباره سبد و جای به پَسْتو
------------------------
پستو=انباری، در خانه های کُهَن
بِهِل=بگذار