سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        ماجرای گرفتن سبد کالا!!!!

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ ۲۲:۳۴ شماره ثبت ۲۴۱۴۸
          بازدید : ۶۳۱   |    نظرات : ۵۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

         

        دادست به مردم سبدی را که وُرا نام

        کالا بُوَد و  شهد شده در بَر و در کام

        هر روز به میدان رَود آن مرد فداکار

        تا  جوید و  بر پشت نهد بابِ  گرفتار

        آرش به بَرِ اهل و عیالش  به  تفاخر

        گوید  که  گرفتم  نَبُوَد  این که تظاهر

        چون  کیسه  گشاید  به  دو   صد   شوق

        گویی که همی سکته زَنَد باب از این ذوق

        بیند که درونش بُوَد از جنس  بسی  جور

        یا رب چه کند مرد، که آن را نخورد مور

        مرغی  و   برنج   است    و      پنیری

        گوید  به  عیال، لقمه بُوَد بخور و نمیری

        شُکرش که چنین کرد به ما حسن کلید دار

        نوروز   بُوَد   در ره  و این است مرا یار

        گوید  به  عیالش : که نگارم تو به  پاخیز

        زود پز تو بِهِل بر سر گاز و    درون ریز

        هر آنچه که آورد مَت   مونس  و  دمساز

        ساز   و    تو    به   کس   باز  نگو  راز

        بیچاره  به   پا   شد   که   کُنَد  شام  مهیا

        دیدش  نَبُوَد   روغن   و  بر خواند خدا را

        یارب ز چه در این سبدش نیست ز  روغن

        اصلا    خبری تا   کُنَمش   راست  غذا من

        گوید به  عیالش که مباش خسته و  رنجور

        یارانه   بدادند  ،   رَوَم    زود   کنم   جور

        بیچاره روان گشت و گرفت آنچه که گفتش

        بقّال   محل   جیب   وُرا   سخت   بَسُفتش

        القصه  که   آورد   و   نهادش  به بَرِ زن

        پایان  رسید   آن  سبد  و خسته شد از تن

        چشمش همه باشد  که  دگر  جعبه ی  جادو

        گوید که بگیرید،دوباره سبد و جای به پَسْتو

                  ------------------------

              پستو=انباری، در خانه های کُهَن

                                             بِهِل=بگذار

        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1