سرزميني مملو از آلاله ها
خاكش از خون جوانان گشته سير
روح سرگردان گرگي در كمين
بر فراز قله هاي سخت و پير
شيرها در بيشه ها خوابيده اند
دور از پندارها گفتارها
دشت ها پر گشته از نامردمان
-گرگ ها، روباه ها، كفتارها -
شاخه اي گل در اتاقي شيشه اي
بر فراز بامي از حسرت نشست
آن حوالي ديد، با چشمان خويش
استخوان، انديشه ها در هم شكست
غوك ها هم در لباس بلبلان
گاه اطراف اتاق شيشه اي
يا غزل خواندند يا يك شعر نو!
فارغ از ادراك و هر انديشه اي
بلبلان ، اما چه خون ها خورده اند
بال هاشان، چيده لب ها دوختند
زير رگبار هزاران افترا
بغض كرده ساختند و سوختند
شاخه گل ، پژمرده شد، مايوس شد
ياد ايامي كه در صحرا و دشت
همنشين بلبلان دشت بود
- همچو برق اين خاطرات گل گذشت-
روح گرگ، اما اسير عشق بود
عشق، داغي بر دل و جانش گذاشت
-داغ نيرنگ و خيانت، مكرها-
زين سبب تاب رياكاري نداشت
از فراز قله هاي مرتفع
با فرودي خشمناك و خشمگين
رو به سوي غوك هاي پرفريب
هيبت اش بس، خوفناك و سهمگين
چون شبح آمد شبيه گرگ بود
غوك ها ترسيده در حال فرار
هر يكي بر ديگري پيشي گرفت
-شاخه گل، در شيشه اش شد بيقرار-
گرگ ، چرخي زد به دور شاخه گل
شيشه را با ضربه اي در هم شكست
شاخه گل ، آزاد شد از آن قفس
بندهاي بندگي از هم گسست
شاخه گل ، خنديد و همراهان او
سوسن و ياس و شقايق -لاله ها-
بلبلان خواندند از عشق و اميد
دور شد زآن خاك، كم كم ناله ها
روبهان رفتند در سوراخها
گرگ ها، كفتارها، حيران شدند
سال ها دوران ظلم و زور بود
كاخ هاي ظلم هم ويران شدند
روح سرگردان ولي آن جا نماند
باز هم بالا... به سوي قله ها
رفت و رفت، آشفته اما روح او
تا نشيند باز روي قله ها...
1392/4/15
كرمانشاه
پ.ن.
شبح در نوشته هاي من خواهد ماند تا به تكامل برسد...
پ.ن.
برداشت از نوشته آزاد!!! است!
البته!!! در حدودي كه اختيار داده شده!!!!
گاهي جبر را به اختيار خود مي پذيريم!!!
و اين بدترين نوع جبر است.
پ.ن.
پر از ايراد است... سطربه سطر و كلمه به كلمه... مي دانم... اما كمي بيانديشيم...