میتوان ای دوست آیا از شما چیزی نگفت؟
از تو و یک عالمه مهر و وفا چیزی نگفت؟
لحظه ی دیدار یاد آورد در شهری غریب
از نگاه انتظاری آشنا ، چیزی نگفت؟
وه چه شیرینست وصل روی دلداران ،ولی
میتوان از یک بغل عشق و صفا چیزی نگفت؟
راستی از شهر تو از آن هوای دلپذیر
میشود آسان گذشت و بی هوا چیزی نگفت؟
میتوان در شام اشعار عزیزت شد سهیم
بعد آمد در قبال ماجرا چیزی نگفت؟
میتوان تاصبح باتو رفت در باغ کویر
بعد از شبهای آن جغرافیا چیزی نگفت؟
میتوان در شهر بلقیست دخیلی بست و بعد
از نجابت ،از سلیمان، از سبا چیزی نگفت؟
میتوان آیا که در کانون جذبت خیمه زد
بعد برگشت و از آن آهن ربا چیزی نگفت؟
میتوان آیا که عمری شرمساری را کشید
منتها ی عشق دید و منتها چیزی نگفت؟
ای نگاهت کشتی آرام بخش موج درد
میتوان از ابتکار ناخدا چیزی نگفت؟
حالیا با کوله ای از خاطرات مشترک
میتوان ای دوست آیا از شما چیزی نگفت؟
====
به دوست متواضع و متذوقم،استاد
محمد میر سلیمانی عزیز که شاید هیچ
نثر و نظمی پاسخگوی میزبانی ها و مرام مهرانگیزشان
نباشد...