سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        حاجیان مکه قبول

        شعری از

        حمید پوربهزاد

        از دفتر حرف دل نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲ ۱۲:۰۷ شماره ثبت ۲۱۹۴۱
          بازدید : ۶۱۸   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        حاجيان مکه قبول...

        شهر در امن و امان
        همه ي مردم شهر
        با طراوت ، خوشحال
        کاسبان در پي کسب روزي
        کارمندان همگي خسته ز کار
        همگي در پي يک لقمه ي نان
        که صد البته حلال
        مرد راننده به حقش قانع
        همه چي خوب و روان
        بچه و پير و جوان
        در پي کار و تلاش
        کسب تحصيل و معاش
        *******
        در گذرگاه گذر ميکردم
        همه روز و همه شب
        کودکي بنشسته به کناري با آه
        کنجکاوي من و دقت من
        باعث اين شده بود
        که پي او باشم
        وزنه اي بود براي رزقش
        زن و مرد ، پير و جوان
        بچه و خرد و کلان
        فربه و زار و نحيف
        وزن خود مي ديدند
        ***********
        در يکي از ايام
         که مرا مينگريست
        گفتمش گل پسرم
        همه روز است که من رهگذر اين گذرم
        و تو را ميبينم که چه با جديت
        مينشيني و کتابي داري
        دفتري و قلمي
        گفت: کار است کنار تحصيل
        مرحبا بر تو پسر ، صد احسنت
        پدر و مادر تو ...
        گفت نگو
        گفتمش پس چه شدند؟
        گفت  شايد روزي پدرم را ديدم
        مادرم هم شايد
        هر کسي کار خودش بار خودش آتيش به زندان خودش
        گفتمش انبار است
        گفت انبار براي پدر و مادر من نيست آقا
        گفتمش جا و مکان،خورد و خوراک؟
        پسرک نيم نگاهي انداخت
        گفت آقا شکر گويم همه وقت
        من خدايي دارم
        هيچگاه گشنه نماندم بخدا
        جاي گرمي دارم، ميخوابم.
        *************
        روزها در پي هم ميگذرند
        ذهن من درگير است
        يک شبي از شبها
        در هتل ضيافتي بر پا بود
        واي عجب سوري و ساتي برپا
        جوجه و چنجه و مرغ
        قيمه و ماهي و چند نوع دگر...
        از دسر واي نگو...
        حاجي آن مکه قبول درگاه
        بچه ها بعد از شام همگي در پي بازي رفتند
        من در انديشه، خدايا آيا
        ريختن ، پاشيدن
        رسم انساني هست؟
        من به مانند همان کودک ناز
        دست بردم بالا
        گفتمش شکر خدايا شده ام سير حالا
        اگر اين شکرگزاري شکر است
        شکر آن کودک چيست؟؟؟؟
        همه ي مدعوين به کناري رفتند
        من پي کودک دلبند خويش
        همه جا را گشتم
        اثري نيست ز طفلم ربي
        کوچه اي پشت هتل بود بسي سرد و خموش
        سوز و سرما همه جا
        کودکان در پي هم داخل آن کوچه ي سرد
        رفتم و در پي طفلم بودم
        داخل آن کوچه
        صحنه اي را ديدم
        حال من بر آشفت
        پسرک آنکه هميشه بودش
        بر لبش شکر خدا و در دل
        صدهزاران اميد
        گوشه اي خزيده زير پتويي مندرس و گرد آلود
        اشک در چشمانم
        به سراغش رفتم
        گفتمش تو ، اينجا؟
        گفت آري مسکن مهر من است
        اين مقوا و پتو
        خنده اي تلخ تر از گريه به لب
        پسرم شام چه خوردي؟ گفتا:
        جايتان خالي بود
        جوجه و چنجه و مرغ
        قيمه و ماهي و چند نوع دگر...
        شام امشب رنگين ، بهتر از چند شب قبل
        نا خود آگاه بگفتم شکرت ، اي خداي دانا
        شکر گفتم اما ، دلم آرام نبود
        با خود انديشيدم منکه نديدم او را
        در تفکر بودم
        گفت ناني که به بازوي خودم کسب نمودم آقا...
        گفتمش خب ديگر؟
        گفت بويي که از اين پنجره ي گرم هتل مي آمد...
        من کمي گيج شدم
        خوب دقت کردم
        دست آن کودک ناز رو به آن دريچه ي هواکش روي زمين
        نفسم بند آمد
        و چه سوزي و چه سرمايي بود
        آن غذايي که مرا گرمم نمود
        گرمي رايحه اش با ناني
        شام هر شب بود از بهر پسر
        من چه سيرم و چه شاد
        او چه آرام و چقدر شکر گزار
        حاجي جان مکه قبول
        حاجيان مکه قبول
        بارالهي شکرت
        پسرک گفت خدايم خوب است
        با يه تير و دو نشان
        گفتمش يعني چه؟
        گفت هم گرم و هم سير شوم
        زين هواکش که در اينجا باشد
        گفتمش حق يارت
        گفت ممنون آقا
        وخدايم همه وقت همراهت
        *******
        حال گويم که خدا
        خانه ي تو کجاست؟!
        به گمانم خانه ي تو اينجاست
        خانه ي دوست همينجاست درون دل ما
        هر کجا آه و فغاني باشد
        هر کجا شکر و نيازي باشد
        راه را گم کردم
        يا رب اي خوب ، بيا
        مددي تا راه را گم نکنم
        کعبه هايي که در اين شهر فراوان باشد
        فرصتي تا که زيارت بکنيم
        بارالهي سوگند
        به خداي آن پسر
        رخ به من هم بنما
        تا شوم شکرگزار و خندان
        تا تو رو را بشناسم مثل آن کودک شاد.

        شهريورماه 1391

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6